تکینه

آخرين مطالب

این روزها و شب ها خیلی با خودم کلنجار میرم و مثل یه آخوند خودم رو به صبر دعوت میکنم!،،

مدام به خودم میگم نگران نباش این روزها تموم میشه.غافل از اینکه این روزها حاصل سال ها تلاش و زحمتم هست. 

خدایا بدجور دلتنگشونم بدجور. دلتنگ پدری که دیگه هرگز نخواهم دیدش و دلتنگ آدمی که هرگز ندیدمش و به امید دیدنش زنده ام.

شب های تابستونی که همراه این اهنگ من پایان نامه تایپ میکردم و اون قدم میزد توی حیاط. شب هایی که با این اهنگ زل میزدم به دود سیگارش که از پشت پنجره هوا میرفت. ریه هام رو با این اهنگ پر میکردم از بوی گل هایی که بابا توی حیاط آب میداد.

روزها که میگذره با گذشت یکسال و نیم وسعت غم نبودنش کمتر میشه ولی عمیق تر. همین غم عمیقه که ..

با عذر خواهی از احساسات ناب خوانندگان این متن

با تشکر 

خودم

۱ نظر موافقين ۰ مخالفين ۰ ۰۲ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۵۸

خدایا کمک!

باز هم کمک!

۰ نظر موافقين ۰ مخالفين ۰ ۱۸ بهمن ۹۳ ، ۲۱:۴۸

فقط مونده بود برای یک مهندس تک سلولی که آخرین تاریخ آپدیت مغزش برمیگرده به 12 سال پیش گزارش بنویسیم که به لطف و عنایت باری تعالی می نویسیم. 

اگر بحث ازدواج باشه از دید بقیه من و مهتابِ 26 ساله از سن ازدواجمون گذشته و .... 

منتها بحث شرکتمون و کار باشه از دید مردم  ما دو تا دختر بچه ایم که ما رو  توی موقعیت کار ببینند یک نیشخند حواله می کنند و میگن نمیشه به حرف و قول شون اعتماد کرد. جل الخالق ازین ملت.

۰ نظر موافقين ۰ مخالفين ۰ ۰۸ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۳۰

امروز سی دی ماه 1393 یه روز پر از مشفله، درگیری، بدو بدو... و الان من یک آدم خسته

امیدوارم آینده ای که دارم دنبالش می دوم  خوشایند باشه.

طرح شرکت برای د.ا.ن.ش ب.ن.ی.ا.ن.ی رفت برای داوری

طرح برای ستاد ن.ا.ن.و رفت برای داوری

طرح برای 300میلیون تومان استارت خورد

طرح برای ک.ا.م.پ.و.ز.ی.ت ها کلید خورد

مدارک برای نخبگان رفت برای داوری

مونده یه قرار 20دقیقه ای که با یه سرمایه گذار تا توی این زمان یه آدم غیر علمی روتوجیه علمی کنیم.

خدایا شکرت

برای پدر عزیزم

۰ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۳۰ دی ۹۳ ، ۲۱:۲۴

بعضی وقتا با خودم فکر میکنم یعنی دیگه نمیبینمش؟ مگه میشه؟ 

فقط به نبودنش عادت کردم. فقط یاد گرفتم چجوری بدون اون زندگی کنم وگرنه وقتی اسمش بیاد به پهنای صورتم اشک سرازیر میشه.

منبع عکس: مشخصه 

۱ نظر موافقين ۰ مخالفين ۰ ۱۹ دی ۹۳ ، ۱۳:۰۳

یکسال و اندی پیش خدا مهربان پدری را تا قیامت از من به امانت برد و در عوضش مهربانی امانتم داد که گاهی در آدم و فرشته بودنش شک میکنم.

تا ابد داغ از دست دادن پدر و ان روزهای وحشتناک پهنای دلم را خواهد سوزاند اما خدا خوب میداند با که و چگونه تسلی یم دهد. خودش میداند با که آرامم کند.

امشب یکی از شب های پر رنگ زندگیم بود.

2014-12-30

08-10-1393

تالار خیام

سپاس از مهربانم به خاطر همراهی این روزهای سخت

سپاس از استاد گرانقدر

سپاس دوستی همچون ماهتاب

مرامتان را عشق است.

۱ نظر موافقين ۰ مخالفين ۰ ۰۹ دی ۹۳ ، ۰۲:۳۹

تهمینه  میلانی 

 زنان زیبا ! زنان زیبا شبیه پرنسس های دیزنی لند و باربی نیستند ... شبیه واقعیتن ... شبیه زنی که گاهی دست های خیسش را با دامنش پاک می کند، واشک هایش را با سر آستین ش .... نه چشمان آبی دارند ... نه ناخن هایشان همیشه لاک زده ... نگران پاک شدن رژ لب هایشان هم نیستند .... زنان زیبا ، زنانی هستند که خود را باور دارند و می دانند که اگر تصمیم بگیرند قادر به انجام هر کاری هستند، در توانایی و عزم یک زنکه مسیرش را بدون تسلیم شدن در برابر موانع طی می کند، شکوه و زیبایی وجود دارد . در زنی که اعتماد بنفسش از تجربه ها نشأت می گیرد، و می داند که می تواند به زمین بخورد، خود را بلند کند و ادامه دهد،زیبایی بسیاری وجود دارد.

پ.ن. امروز که ازشون امتحان میگرفتم به چهره تک تکشون که نگاه میکردم حس میکردم که چقدر دوستشون دارم. یکیون میگفت استاد من عکستون رو دیدم توی دانشگاه به دوستام پزتون رو دادیم. یکشیون میگفت استاد خودتون خوشکل تر از عکستونید. یکیشون میگفت استاد من آهنگ بانوی مهرماهی رو دارم بذارم گوش بدید؟

من و رویای من. اگر میدونست که با صداش چقدر شادی توی دلم میریزه هیچ وقت حرف ها رو زود تموم نمیکرد. به مناسبت داشتنش هر روز رو جشن میگیرم.

 عکس از:رنگی رنگی

 

 

۰ نظر موافقين ۰ مخالفين ۰ ۰۳ دی ۹۳ ، ۲۰:۵۹

خدا گاهی اوقات یهویی چند تا چیز رو باهم به آدم میده میخواد ببینه جنبه ش رو داری یا نه.

جنبه ش رو داشتم خدا؟

دلم واسه امام رضا خیلی خیلی تنگ شده. باهاش شدم مثل آدم های پارسال دوست و امسال آشنا . دلم براش پر میکشه ولی به روم نمیارم.

۰ نظر موافقين ۰ مخالفين ۰ ۲۵ آذر ۹۳ ، ۱۷:۵۰

بهش میگم آخرین باری که عاشق شدی کی بود؟

میگه: همین یکساعت پیش

دیگه خفه شدم حرفی نزدم. 

پ.ن: لباسام از صبح توی لباسشوییه نرفتم درشون بیارم. دیگه بوی آب مونده گرفته D: 

۰ نظر موافقين ۰ مخالفين ۰ ۲۰ آذر ۹۳ ، ۱۹:۳۰

بالاخره اومدیم اینجا :) بعد دو سال خلوت کردن توی این خونه. فقط بدجوری اینجا منو یاد پدرم میندازه. روزهایی که پایان نامه مینوشتم و توی تکینه ی قدیمی نمینوشتم واسه سرگرمی و تفریح ساعت هایی رو اینجا میگذروندم. اون روزها پدرم بیشتر از همیشه باهام بود. وقتی .... بیخیال ....یادش بخیر. 

وقت کردید یه سر به لینک های بالای وبلاگ بزنید

۰ نظر موافقين ۰ مخالفين ۰ ۱۴ آذر ۹۳ ، ۲۱:۰۰