تکینه

آخرين مطالب

۶ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

قسمتم این شده که هر روز اونم هم رفت هم برگشت با آژانس بانوان برم و بیام.

امروز یکیشون آرزوش این بود که زودتر پایه یکش رو بگیره که بتونه بره با اتووبوس کار کنه. خودش میگه از جوونی کمک راننده ی تریلی بوده میگه از توی شهر روندن خسته شدم.

موقع برگشت هم رکاب قهرمان مسابقات اتومبیل رانی منطقه ی بانوان بودم!

بله اینجوریاست ازین بزرگ بانوها زیاد پیدا میشه.

حرف زیاده اما کو گوش شنوا!

۰ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۲۹ مهر ۹۴ ، ۰۰:۲۹

یادمه  نمی تونستم خط چشم بکشم و همیشه تابه تا میشدند. اون زمان خودم رو یک دختر یک بعدی می دیدم که سرو کارش فقط با علم و فرمول و کار با دستگاهه. گاهی غصه می خوردم که چرا برخی ظرافت های زنانه رو ندارم. 

یه روز رفتم انواع خط چشم رو خریدم و اومدم خونه. با خودم گفتم اگر تو میتونی سخت ترین مسئله های کوانتوم رو حل کنی، اگر میتونی مقاله ای بنویسی که دو هفته ای یکی از بهترین مجله ها یک ضرب اکسپتش کنن، اگر میتونی روی کاشی و سرامیک لایه ی نانویی بشونی، اگر میتونی با کمک دوست عزیزت گرونترین و ریزترین فلز دنیا رو از انبوه عنصرهای دیگه در حد پی پی ام جدا کنی پس میتونی دو تا خط چشم عین هم پشت چشمات بکشی!

و این شد که من شدم یکی از بهترین خط چشم کِش های دنیا! :))جوری که با مداد با سایه و انواع قلم موها و با ماژیک خط چشم می کشم!

و حالا واقعا نیاز دارم که دوباره توی یک زمینه ی دیگه همینقدر ظرافت به خرج بدم.

پ.ن:  BE CALM

۰ نظر موافقين ۰ مخالفين ۰ ۲۴ مهر ۹۴ ، ۲۰:۱۹

فوبیای اسید سولفوریک

دیشب خواب دیدم از اسید سولفوریک های آزمایشگاه خوردم حالا از همون دیشب حالم بده!!!

به شدتی از اسید سولفوریک می ترسم که سمت شیشه هاش نمیرفتم و اگر اشتباهی درشون رو باز می کردم سریع در کمد رو می بستم.

۰ نظر موافقين ۲ مخالفين ۰ ۱۵ مهر ۹۴ ، ۱۰:۴۱

1) تولدم مبارک.

2)روز تولدم یه دانشجوی دختر رو از کلاسم انداختم بیرون چون واقعا عذابم می داد.

۱ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۱۲ مهر ۹۴ ، ۱۷:۵۹

ای آرام جان 

روز به روز از توی رویایی به توی واقعی نزدیک می شوم.

قدم به قدم ای

تمام دین و ایمان من.

روزنگار:

دارم تلاش می کنم روی زندگیم تمرکز کنم و از این روزهای پر تلاش لذت ببرم.

دارم تلاش میکنم که یادم برود این روزها 464 خانواده 464 طایفه در غم از دست دادن عزیزانشان می سوزند مثل من که سوختم.

۰ نظر موافقين ۰ مخالفين ۰ ۰۹ مهر ۹۴ ، ۱۵:۵۲

شاید توی بهترین شرایط زندگیم باشم. اعتراف می کنم در جایگاهی هستم که یک روزی آرزوش رو داشتم. اما افسوس که نمیتونم از هیچ کدوم لذت ببرم. و همینه که این روزها عذابم میده....نمی دونم شاید این تاوان این باشه که خدام رو دادم و هر چی دوست داشتم گرفتم. شاید خدا گفت که باشه من خودم رو ازت می گیرم و همه چیزهایی که می خوای رو بهت میدم. خدایا نگو که این کار رو کردی نگو...

۰ نظر موافقين ۰ مخالفين ۰ ۰۲ مهر ۹۴ ، ۱۸:۴۷